بسم الله الرحمن الرحیم
انتظار واژه ی قریبی است
همه بارها و بارها منتظر بوده ایم
اما "این" انتظار در لابه لای صفحات کتاب انتظارمان به شکل غریبی منتظر مانده....
*خود نوشت*
رایحه ی انتظار
|
اولین کلام...
بسم الله الرحمن الرحیم انتظار واژه ی قریبی است همه بارها و بارها منتظر بوده ایم اما "این" انتظار در لابه لای صفحات کتاب انتظارمان به شکل غریبی منتظر مانده....
*خود نوشت* [ یادداشت ثابت - سه شنبه 95/12/18 ] [ 10:51 عصر ] [ motahareh ]
نظر اتاق تنهایی..
به نام پیوند دهنده قلب ها
شب باشد.. باران ببارد.. پاتوقم تاریکیست...
گوشه ی پنجره.. خیره به افق های خیال انگیز...
همراه با خدا قلبی سرشار از عشق ، عشق به خدا و مخلوقاتش..
چه طنین گرم و دلنشینی.. درست همانند صدای تو.. محبت و عشق تو...
گوشم را می سپارم به نت های آهنگینش
و دلم را به دستان گرم و نوازشگرش
تا با قطرات مهربانیش جوانه های نو شکفته عشق را آبیاری کند...
عجب دل خوشی دارد ، بید مجنون نشسته در خیابان.. زیر باران..
شادی کنان و رقصان همراهِ باد بهاری!
این ظاهر است ، باطنش چه؟ آن را دیده ای؟
درونش غمیست نهفته درست همانند من..
همان غم دوری از تو دوری از یار بدون یک دیدار...
چگونه اس که ندیده عاشقت شده ام؟
این چه پلیست میان قلب من و تو
که اینگونه جوانه عشق را در وجودم کاشت؟!
در افق های پشت پنجره چراغی سو سو می کند..
گویا قصد دارد در واپسین لحظات عمرش
مسیر آمدنت را روشن نگاه دارد...
ساعت ها می نشینم و می نگرم و زیر لب دعا می خوانم
دعای آمدن.. همان دعا های همیشگی..
زیر برق چشمان ماه از پشت گیسوان آشفته اش..
می خوانم و میخوانم و باران را به اتاق تنهاییم دعوت میکنم...
مگر می شود به یاد تو بود و در فراق تو فارغ بود
و قطره ای از احساس بر گونه های گل انداخته جاری نباشد؟!
آمدنت را میخواهم..
بیا و عشقت را در وجودم پررنگ تر کن!
اللهم عجل لولیک الفرج
متن: *خودنوشت* عکس: *خود گرفت*
[ سه شنبه 99/1/5 ] [ 1:13 عصر ] [ motahareh ]
نظر او آمده است...
به نام یگانه خالق هستی
اطرافم را تاریکی در بر گرفته ، جهانی تیره مملو از سیاهی ، ناامیدی... در جست و جوی نوری بودم ، نوری درخشنده تر از درخشندگی ؛ نور سعادت و زندگی... در خیابان دلم قدم زدم ، برای یافتن نشانی از شما... صدایی آمد ، صدایی دلنواز ، صدایی آرام همراه با امید...
صدایی آمد ، صدایی آشنا ، صدایی ظریف از فرسنگ ها دور...
بویی آمد ، بویی دل انگیز ، بویی سرشار از عطر خدا... بویی آمد ، بویی آشنا ، بویی برای پایان این فراق...
شخصی آمد ، شخصی آشنا ، همراه با امید ، همراه با زندگی ، آرامش
همراه با عدالت ، همراه با آزادی ، مهربانی...
امام آمد ، صاحب الزمان آمد ، زیبا ترین و با شکوه ترین خلقت خدا آمد ،
مهدی موعود (عج) آمد...
و چه خواب شیرینی بود ، رویایی قریب سرشار از مهر الهی...
او آمده است اما ما کجای کاریم؟! کجای راهیم؟!
به چه اندازه مسیر آمدنش را مهیا کرده ایم؟!
گریستنمان برایش به اندازه ای است که هرگاه نامه ی اعمالمان به نزدش فرستاده
می شود و او برایمان از نزد پروردگار با چشمانی خونین از اشک توبه می کند؟!
او آمده است ؛ بیایید ما به سویش برویم...
الهم عجل لولیک الفرج
[ یکشنبه 98/10/1 ] [ 8:16 صبح ] [ motahareh ]
نظر زمین
به نام یگانه خالق هستی صدایم گرفته است.. دیگر نای صحبت کردن ندارم اما میگویم.. یعنی باید بگویم..
از زیبایی ، آرامش از تنهایی ، درد ، خستگی..
گفتم زیبایی..چندیست معنی اش را از یاد برده ام اما،
اما هنوز در کوچه پس کوچه های ذهنم رنگی از آن باقی مانده ونفس های
آخرش را میکشد..
در آن کوچه پس کوچه ها آرامش را احساس میکنم.. اما وقتی به
خیابان های اصلی نزدیک میشوم درد و خستگی گریبان گیرم میشود..
پی سود و منفعت خود هستند.. لابه لای این آدم های منفعت طلب
کسانی پیدا میشوند که به فکر من و به فکر اطرافیان خود باشند..
افرادی که زندگی ام را به آنان مدیون هستم و ضربان قلبم را
احساس میکنم.. هوای این اطراف آلوده است.. هوایی که وارد گلویم
میشود ریه هایم را میسوزاند.. مرا به سرفه می اندازد.. احساس میکنم
لایه های ریه ام یکی یکی پاره میشوند و اگر به آخرین لایه ، همان
لایه ی اوزون برسد دیگر راه نجاتی برایم باقی نمیماند..
افسوس و تاسف مهمان نگاهم میکند.. گرمای خورشید تنم را نوازش
میدهد و امیدواری را به چشمانم هدیه میکند.. اوهم میداند.. میداند
که روزی یک نفر به میان این انسان های رنگارنگ و غرق در غفلت
می آید و همه جا را پر از عدل و عدالت میکند.. نفس میکشم و زندگی
میکنم تا او بیاید.. بیاید و مرا از مرگ حتمی نجات دهد..
*خود نوشت* [ شنبه 98/1/31 ] [ 11:38 عصر ] [ motahareh ]
نظر
::
|